گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 40
نکته





صفحه 43 از 62
عبدالرحیم موگهی (شمیم) در سلام و خطاب به امام مهدي(ع) عرض میکنیم و عرضه میداریم: السلام علیک یا أبا صالحف
به گونهاي مستقیم و صریح و منصوص براي « ابا صالح » المهدي! یا اینکه:السلام علیک یا أبا صالحَ المهدي! آیا در روایات ما کنیۀ
« صالح » به کار رفته است؟ و به فرض که این کنیه براي امام زمان(ع) به کار رفته است، آیا تلفظ و اعراب کلمۀ «( حضرت مهدي(ع »
به دو صورت پیشین است و یا به صورت دیگري است که به آن اشاره میکنیم. شایان گفتن است، آن چه نگارنده در این باب تا
روایتی را از امام صادق(ع) بدین مضمون آورده است: إذا ظللت عن « شیخ صدوق » کنون به آن دست یازیده، اینگونه است که
الطریق فناد: یا صالح أو یا أبا صالح أرشدونا إلی الطریق یرحمکم الله و روي أنّ البرّ موکّل به صالح و البحر موکّل به حمزة. 1
هرگاه راه خود را گم کردي، این چنین بگو: اي صالح! (یا) اي ابا صالح! راه را به ما نشان بدهید خدا شما را رحمت کند و نیز
« حمزه » و دریاها داراي وکیل و مأموري به نام « صالح » روایت شده است که (از سوي خدا) خشکیها داراي وکیل و مأموري به نام
کسانی که در » هستند. شایان گفتن است که مرحوم علامه محمد باقر مجلسی(ره) در کتاب بحارالانوار (ج 52 ، ص 175 ) و در فصل
حکایتی را از مرحوم پدرش(ره) و بدین مضمون نقل میکنند: شخصی ،« زمانهاي نزدیک به خودش امام زمان(ع) را دیدهاند
مشهور بود. « طیالارض » در زمان ما زندگی میکرد که در میان مردم به داشتن « امیر اسحاق استرآبادي » شریف و درستکار به نام
وي در سفري به اصفهان آمد و من علت این شهرت را از خودش پرسیدم و وي چنین گفت: یک بار من در سفر حج از قافلۀ خود
یا صالح! یا أبا » : جا ماندم و راه را گم کردم، به گونهاي که بسیار نگران و تشنه و از زندگی ناامید شدم. من هم ندا کردم و گفتم
ناگهان از دور، جوانی خوش سیما، پاك جامه، سبزهگون، در چهرة بزرگان و سوار بر .« صالح! أرشدونا إلی الطریق، یرحمکم الله
اشتر به سویم آمد، در حالی که همراه خود مشکی داشت. به آن جوان سلام کردم و او نیز پاسخم را داد و گفت: تشنه هستی؟
گفتم: آري. از (آب) مشک به من داد و من آن را نوشیدم. آنگاه پرسید: میخواهی به قافلۀ خود ملحق شوي؟ گفتم: آري. مرا بر
اشتر خویش سوار کرد و به سوي مکه حرکت نمود. من طبق عادت خود، شروع به خواندن حرز یمانی کردم و او گاه میگفت:
اینجا را اینچنین بخوان تا اینکه زمانی نگذشت و به مکه رسیدیم. آن شخص به من گفت: پیاده شو. من پیاده شدم؛ اما همین که
برگشتم و نگاه کردم، وي را ندیدم. در این هنگام، متوجه شدم که آن شخص حضرت قائم(ع) بوده است و تأسف خوردم که چرا
وي از من جدا شد و من او را نشناختم. پس از هفت روز، قافلۀ ما آمدند و مرا در مکه دیدند؛ در حالی که فکر میکردند من از
مشهور شدم. مرحوم علامۀ مجلسی(ره) حکایت دیگري همانند این « طی الارض » دنیا رفتهام. بدین جهت بود که من به داشتن
کنیۀ امام زمان(ع) نزد « أبا صالح » : نقل میکنند و در ذیل آن، چنین مینگارند « شیخ قاسم » حکایت را از شخص دیگري به نام
این است که کنیۀ مذکور را از همین « ظاهر » بسیاري از عربهاست که در اشعار و مرثیهها و استغاثههایشان نیز آن را به کار میبرند و
حکایتی که گفته شد، برگرفتهاند. سپس، ایشان به خدشهاي که ممکن است دیگران بر این کرامت وارد کنند و بگویند که پدید
آمدن چنین کرامتی از سوي اولیاي خدا و صالحان نه امام زمان(ع) نیز امکان دارد، پاسخ میدهند. 2 این قلمزن غیر از آن چه
ندیدن، دلیل بر نبودن » گفته شد چیز دیگري را در این موضوع تاکنون ندیده است، هر چند خود به خوبی میداند که هماره
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو اي تو سلطان سخن امتحان کردم مرا «. نبودن، دلیل بر ندیدن است » اما گاه نیز ؛« نیست
معذور دار چون ز فعل خویش گشتم شرمسار ماهنامه موعود شماره 49 پینوشتها: *برگرفته از: ماهنامۀ شمیم یاس، سال چهارم،
1 .ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 298 . همچنین ر.ك: . شماره 20 ، آبان 1383
، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد البرقی، المحاسن، ج 2، ص 110 ؛ ابونصر الحسن بن الفضل الطبرسی، مکارم الاخلاق، ج 1
. 2 .بحارالانوار، ج 53 ، ص 300 . ص 551 ؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 76 ، ص 246 و ج 100 ، ص 112
در انتظار عنایت
صفحه 44 از 62
همچنان در خواب نرمی بهسر میبردند. آسمان صاف شهر، با چشم بیدار خود، همهجا را زیر نظر داشت و اما در میان یکی از
خانهها، زنی در حالی که به شدت نفسنفس میزد به خود تکانی داد. چشمانش را به هم فشرد و از هم باز کرد و پس از لحظهاي
به سختی در بستر نشست. دانههاي درشت عرق پیشانیاش را پوشانده بود و قلبش به تندي میزد، به اطراف نگاهی انداخت. اتاق
در سکوت دلنشینی فرو رفته بود و سوسوي چراغ در گوشه آن، فضا را کمی روشن ساخته بود، به نرمی از جا برخاست. دستی به
کمر و دستی به دیوار گذاشت و آرام پرده جلوي اتاق را کنار زد. پلهها را با زحمت از زیر پا رد کرد و وارد حیاط خانه شد، هنوز
دست به کوزه پایین پلهها نبرده بود که صداي قدمهاي آهستهاي از پشت سرش به گوش رسید. سرش را چرخاند. سلام فاطمه،
تشنهاي. خب مرا صدا میکردي برایت آب میآوردم. تو چرا خودت را به زحمت انداختی؟ فاطمه لبخندي زد و گفت: محمد
امین! مرا ببخش که بیدارت کردم، راستش بیرون آمدنم، دلیلی غیر از تشنگی داشت. مرد از پلهها پایین آمد، کوزه را خم کرد
وگفت: نکند وقتش رسیده، میخواهی بروم دنبال ننه خاتون؟ زن لب پله نشست و گفت: نه، دردي ندارم، میدانی خواب عجیبی
دیدم. خوابی دلنشین و نورانی آنقدر که از هیبت و بزرگیاش از خواب بیدار شدم و آمدم بیرون تا هوایی تازه کنم. محمدامین در
حالی که کاسه آب را به فاطمه میداد گفت: خیر است فاطمه، آیا نمیخواهی خواب دلنشینت را براي پدر فرزندت تعریف کنی؟
اي گفت و چند جرعهاي آب نوشید. کاسه را برگرداند و گفت: در خواب « بسماللّه » میگویم؛ اما اول بگذار حالم کمی جا بیاید
دیدم مجلسی مملو از نور و معنویت و صفا مهیاست؛ به درستی یاد ندارم که در آنجا چه بزرگانی حضور داشتند اما همینقدر
میدانم که حضرت صادق(ع) در برابرم حاضر بود و من ادب کرده بودم و سر به زیر مقابلش ایستاده بودم. فاطمه مکثی کرد و
ادامه داد: آنگاه امام صادق(ع) قرآنی تذهیب شده و زیبا به من عطا فرمود و من غرق در نورانیت و صفاي آن بودم که از خواب
پریدم. نگاهش را روي چشمان محمدامین که در تاریکی میدرخشید دوخت. گویا میخواست با نگاه از او بخواهد تا نظرش را
بگوید. محمدامین غرق در فکر به آسمان و ماهی که بر سینهاش میدرخشید نگریست و گفت: خیر است فاطمه. ما را به تعبیر
خوش خواب بشارت باد. چه سعادتی از این بالاتر که در شب عید امامت چنین عطایی به تو شده باشد و چنین خوابی دیده باشی
خیر است... خیر... . در چشمان فاطمه که میزبان قطرات گرم اشک شده بود، برق شادي موج میزد و در حالی که به کمک
محمدامین سراغ حوض میرفت گفت: جاي آن دارد که به شکرانه این لطف به درگاه خداوند، نماز شکر برپا داریم. * * *
خورشید وسط آسمان رسیده بود اما هنوز خبري نبود، شیخ محمد، بیرون اتاق قدم میزد و با نگرانی دستانش را به هم میمالید از
یکی دو ساعت پیش که به دنبال ننه خاتون رفته بود و او با سرعت، چارقد بر سر نهاده و پشت سرش به راه افتاده بود تا آن موقع،
جز صداي نالههاي همسرش فاطمه، هیچ صداي دیگري به گوشش نرسیده بود. لب حوض نشست. آبی به سر و رویش زد، کاسه
گلی را از آب حوض پر کرد و به سمت در حیاط حرکت کرد. گلدانهایی که محمدامین از دیشب و به مناسبت عید غدیر بیرون
خانه گذاشته بود، بیصبرانه انتظار آب را میکشیدند، کاسه را خم کرد و قطرات زلال آب سرد و شفاف از دل کاسه گلی بر
خاکهاي گلدان فرو میچکیدند. کوچه خلوت بود محمدامین سرش را به داخل خانه برگرداند، ناگهان دید ننهخاتون سراسیمه از
اتاق بیرون آمد و بیآنکه به شیخ حرفی بزند سراغ آشپزخانه که گوشه حیاط بود رفت و با ظرف آب گرم به طرف اتاق برگشت.
شیخ با عجله خود را به او رساند و پرسید: چه خبر ننه خاتون؟ حال فاطمه چطور است؟ ببینم هنوز فرزندمان به دنیا نیامده؟ ننه
خاتون، گیوههایش را از پا کند و گفت: صبور باش ملا امین. روز عید است، هم دعا کن و هم عیدي مرا آماده کن که کار به
زودي تمام میشود و فرزندت به دنیا خواهد آمد. انشاءاللّه. لحظات به کندي میگذشت. محمد امین همانجا روي پله نشست و به
خواب فاطمه و تعبیري که یکی از بزرگان کرده بود. فکر میکرد. صبح که براي نماز صبح به مسجد رفته بود از یکی از بزرگان
تعبیر خواب را سؤال کرده بود و او گفته بود: خداوند به زودي فرزندي عطا خواهد کرد که سرشناس و باعث افتخارتان خواهد بود.
و او اکنون بیصبرانه منتظر بود تا فرزندي را که افتخار بودنش، پیشاپیش وعده داده شده بود ببیند و درآغوش بگیرد. در همین
صفحه 45 از 62
وقت صداي گریه شیرینی، افکارش را درهم ریخت و او را از جا بلند کرد... لحظاتی بعد ننهخاتون، پرده جلوي اتاق را کنار زد و با
شیخ بلافاصله خداوند را شکر کرد و گفت: خداوندا! فرزندم مرتضی را از «... مبارك است ملا امین، پسر است، پسر » : لبخند گفت
هماکنون به خودت میسپارم. * * * جوان پرده جلوي اتاق را کنار زد و وارد شد. مادر که سر به پایین مشغول پاك کردن گندمها
بود با آمدن جوان سر بلند کرد و گفت: آمدي مرتضی جان! سلام مادرجان، خسته نباشی. سلام پسرم، تو هم خسته نباشی،
راستی پدرت کجاست؟ تا همین چند لحظه پیش با هم بودیم، یکی از اهالی با او کار داشت و براي حسابرسی خمس او را به
خانهاش برد. مادر نگاهش به پسرکی که گوشه اتاق مشغول سر و کله زدن با کتابهایش بود انداخت و گفت: منصور جان! برادرت
مرتضی خسته است، برو پیالهاي آب برایش بیاور... . مرتضی به اتاقش رفت. عبا را از دوشش برداشت، و شال کمرش را باز کرد.
زمان براي مرد جوان به سختی میگذشت دلش میخواست باز هم سراغ مادر برود و موضوعی را که چند روزي میشد همه فکر و
ذهنش را به خود مشغول کرده بود، مطرح کند، از طرفی بهخوبی از نارضایتی مادر خبر داشت و نمیخواست با اصرارهایش او را
ناراحت کند، از جا برخاست، کتابی برداشت و گوشهاي نشست و همانطور که صفحات کتاب قطورش را ورق میزد به منصور
که پیاله آب را کنارش میگذاشت رو کرد و گفت: ممنونم منصور، راستی درس و بحث چطور پیش میرود؟ الحمداللّه به خوبی
جلو میرود. تو چهکار کردي توانستی مادر را راضی کنی یا نه؟ نه، هنوز که موفق نشدهام، دیگر خودم هم خسته شدهام، نمیدانم
چه کنم، اینجا درس میخوانم، اما دلم آنجاست. اما یک پیشنهاد مرتضی! بیا و این بار هم به نزد مادر برو و خودت را براي همیشه
خلاص کن. یا اجازه میدهد و تو را راهی نجف میکند یا آنکه مثل من در همین دزفول میمانی و یا اصلًا به شهرهاي دیگر ایران
مثل اصفهان و مشهد و... میروي، هر چه باشد از این بلاتکلیفی نجات پیدا خواهی کرد، اما اي کاش تو که اینقدر علاقه به ادامه
تحصیل در نجف داري در وقت محاصره کربلا مانند اکثر طلاب به کاظمین میرفتی... . نه این چه حرفی است. وقتی قرار شد
داوود پاشا والی بغداد، از طرف سلطان روم، کربلا را محاصره کند. آنها به کاظمین هجرت کردند چون جا و مکانی نداشتند تا در
آن پناهی بگیرند. من خواستم تا هم پس از چهار سال دوري به خانوادهام سري زده باشم و هم در وقت خطر ایران باشم.
منصورجان، اگر داوود پاشا کربلا را محاصره نمیکرد باز هم، جهت صله رحم و دیدن خانواده به ایران سفر میکردم. منصور
لبخندي زد و گفت: درست است اما حالا که پس از دو سال میخواهی برگردي، مادر، دلش طاقت نمیآورد... . مرتضی فکري
کرد، پس جرعهاي آب نوشید و بیدرنگ از جا برخاست، دلش چون مرغی پر کنده بود که گوشه قفس آرام و قرار نداشت به
مادر که حالا مشغول آسیاب کردن گندم بود نگاهی انداخت و به او نزدیک شد و همینکه در آستانه درب رسید، ایستاد و گفت:
سلام مادر مهربانم. سلام مادرجان. مرتضی در حالی که مشتش را از گندم پر میکرد و آن را داخل آسیاب سنگی میریخت،
گفت: میخواهی کمکت کنم؟ ببینم برنامهات چیست؟ آیا میخواهی کمکم کنی و در عوض اجازهنامه نجف را برایت امضا
کنم؟ این چه حرفی است، کمک به شما وظیفه من و اجازه دادن، لطف شماست. مادر دسته آسیاب را به حرکت درآورد و
گفت: چه کنم که دست خودم نیست، طاقت دوري تو را ندارم، نمیخواهم مثل شش سال پیش که با پدرت به زیارت عتبات رفتی
و چندي بعد، پدرت تنها بازگشت و تو چهار سال در آنجا ماندي، باز هم تو را از خودم، دور ببینم. اما مادر مگر من جز براي
تحصیل علم میخواهم بروم؟ مرتضی مشتش را از گندمها خالی کرد و دسته آسیاب را در دست فشرد و در حالی که سنگ آسیاب
به نرمی روي سنگ زیرین به گردش درمیآمد به آرامی به مادرش گفت: من خیلی وقت است که تصمیم به رفتن دارم. شما که
میدانید اما تنها چیزي که مانع رفتن من شده عدم رضایت شماست و مطمئن باشید اگر شما باز هم راضی نشوید من هرگز پایم را
از ایران بیرون نخواهم گذاشت. مادر از جا برخاست، کیسه نخی سفید رنگی را آورد، سرش را شل کرد و در حالی که آرد را به
نرمی داخل کیسه میریخت گفت: پس یک کار دیگر میکنیم؛ فکري به نظرم رسید، برو رو به قبله بنشین و به همین نیت استخاره
کن، پس بیا و جوابش را برایم بخوان هر چه قرآن حکم کرد همان میکنیم. مرتضی با عجله به سمت اتاق رفت، منصور که
صفحه 46 از 62
دورادور شاهد ماجرا بود قرآن را به دست مرتضی داد و گفت: برو برادر که کار به حکمیت قرآن کشید. لحظهاي بعد مرد جوان،
اي گفت و آرام قرآن را گشود. چندي بعد شگفتزده و « بسماللّه » رو به قبله، در حالی که دعاهاي مخصوص استخاره را میخواند
مسرور آیات را بلند براي مادر خواند: لا تخافی ولا تحزنی إنّا رادوه إلیک و... آیه هفتم سوره قصص. در مورد به آب انداختن
حضرت موسی(ع) بود و اینکه به مادر موسی(ع) وحی شد. نترس و اندوهگین مباش ما او را به سوي تو برمیگردانیم و او را از
پیامبران قرار میدهیم. مادر لحظاتی به فکر فرو رفت، اما از آنجا که زنی پرهیزگار بود گفت. اگرچه باز هم فکرم به تو مشغول
خواهد بود، اما در برابر حکم خداوند حرفی ندارم، برو که تو را به خدا میسپارم... . * * * جوان بالشت دیگري روي بالشتهاي
قبلی گذاشت و آرام سر استاد را روي آن قرار داد تا شاید شیخ کمی راحتتر بتواند جمعیتی را که مقابلش نشسته بودند ببیند، به
آهستگی نگاهش را به جستوجو از تکتک افراد حاضر در جلسه عبور داد. پس از دقایقی، نگاه کاوشگرش، ناامیدانه به نقطه
آغاز خیره شد. دقایقی به سکوت اضطرابآوري گذشت تا آنکه صداي طلبه جوانی از بیرون اتاق به گوش رسید: آمد... شیخ...
آمد... و به دنبال آن، نگاهها به در ورودي خیره شد و لحظهاي بعد خود وارد شد، گوشهاي ایستاد و گفت: پس از ساعتها
جستوجو بالاخره، شیخ را در حرم حضرت علی(ع) یافتم، در حالیکه داشت براي شفاي جناب استاد دعا مینمود... حرفش هنوز
تمام نشده بود که شیخ با جلال و جبروتی خاص علما وارد اتاق شد. سلامی عرض کرد و با اشاره دست به برخی از حاضران که به
نشانه احترام وي از جا برخاسته بودند، اجازه نشستن داد و خود جهت عیادت بالاي سر استاد نشست. استاد چشمان خستهاش را به او
دوخت و دست چروکیده و استخوانیاش را به زحمت بلند کرد. سپس دستش را روي قلبش گذاشت، گویا میخواست با این کار،
مرهمی کارساز را بر سینه سوزان و نگرانش قرار داد. بعد از لحظهاي، لبهاي ترکیده و چسبناکش را از هم گشود و با صدایی
ضعیف و پر از لرزه گفت: اکنون مرگ بر من گواراست. حاضران دور تا دور اتاق، نشسته بودند و همگی چشم به پیرمرد نحیف و
بیماري دوخته بودند که او فارغ از سنگینی نگاهها، خود به شیخی چشم داشت که از دقایقی پیش بر بالینش حاضر شده بود. برخی
هر چه کردند، نتوانستند جلوي خود را بگیرند، پس بغضهایشان ترکید و هقهق نالههایشان بلند شد. شانههاي شیخ نیز به لرزه
درآمد و با کلماتی بریده بریده گفت: خداوند شما را به سلامت بدارد. شما استاد و معلم هستید. استاد، در این وقت، رخ از رخ او
برگرفت و رو به جمعیت حاضر ادامه داد: این مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود. نگاهها در هم گره خورد، هیچکس تا
آن لحظه نشنیده بود که مرجعی قبل از رحلت خود، مرجع بعدي را انتخاب کند. از طرفی آنان نیز به خوبی میدانستند این عمل
استاد، نه به دلیل اجبار در امر، بلکه از سر اطمینان و علاقه فراوانی است که به شیخ دارد و چه بسا میخواهد از این راه فردي اعلم
را به دیگران معرفی کند. شیخ اگر چه سالیان سال در محضر استاد خویش شاگردي مینمود اما در جاي خود، او نیز استادي
درخور تعظیم و احترام بود... هواي سنگین اتاق، هر لحظه سنگینتر و اندوهناكتر میشد و زمان به کندي سپري میشد، اما
سرانجام خورشید پر فروغ زندگانی مرجع عالیقدر آیتاللّه محمدحسن نجفی صاحب کتاب ارزشمند جواهرالکلام، همزمان با
غروب خورشید، غروب کرد و کوچه پس کوچههاي شهر نجف را در هالهاي از اندوه و ماتم، محو نمود... . روزهاي خسته و
ماتمزده از پی هم میگذشتند و شیخ با سیمایی گرفته و اندوهناك، آرام وارد خانه شد و درب نیمه باز آن با صداي زوزهاي کاملًا
بسته شد. خادم، بلافاصله خود را به شیخ رساند، آستین پیراهن مشکیاش را پایین آورد و سر به زیر گفت: آقاجان! خداوند به شما
صبر دهد. مصیبت بزرگی است غم از دست دادن علما، خداوند سایه شما را بر سر شیعیان برقرار دارد. آقاجان! اگر اجازه بدهید،
قرص نان و خرمایی برایتان بیاورم. شیخ در حالی که عبا را از دوش برمیداشت گفت: نه ملا فتحاللّه میل به خوردن ندارم... . اما
اینطور که شما پیش میروید خداي نکرده از پا میافتید، دو روز است که چیزي نخوردهاید، درست از وقتی که مرحوم صاحب
جواهر، رحلت کردهاند میترسم... خداي نکرده... . نترس ملا هیچ طوري نمیشود. وارد اتاق مطالعهاش شد، عمامه را کناري
گذاشت و بلافاصله پشت میز کوچکش قرار گرفت، کاغذ سفیدي مقابلش گذاشت. قلم را به نرمی از دوات بیرون آورد، از لبهاي
صفحه 47 از 62
قلم، قطرات سیاهی فرو میچکید، کمی آن را تکان داد پس بالاي صفحه نوشت: بسماللّه الرحمن الرحیم. و کمی پایینتر ادامه داد:
إذ مات العالم ثلم فیالإسلام ثلمۀ... محضر، حضرت آیتاللّه العظمی سعید العلماء مازندرانی، سلام علیکم. به اینجا که رسید، بار
دیگر صدایی، فضاي ذهنش را درهم ریخت: شیخ! دست نگهدار. این کارها چیست که میکنی؟ وقتی چهارصد مجتهد، اعلمیت
تو را تأیید میکنند، خب، یعنی تأیید کردنی هستی... کنار بگذار این حرفها را. خواست کاغذ را مچاله کند با خود گفت: اگر
کسی در این میان باشد که در هر صورت از من بهتر باشد، مقام علمیاش بالاتر و تقوا و ورعاش بیشتر باشد و من با پذیرفتن
مرجعیت، جاي او را گرفته باشم، آن وقت فرداي قیامت، چه جوابی خواهم داشت و کی براي مولایم سربازي خوب، خواهم بود نه
نمیشود، باید از دیگران کاملاً مطمئن شوم. پس بار دیگر قلم را بر سینه کاغذ لغزاند و نوشت: همانطور که جنابعالی
مستحضرید، شب گذشته، چشمان روشن استاد اعظم صاحب جواهر، به روي جهان فانی بسته و به روي عالم ملکوت و غیب باز شد
و شیعیان را از داشتن مرجعی شایسته و با تقوا محروم ساخت... و اما بعد، با توجه به آنکه وقتی جنابعالی در کربلا بودید و با هم
از محضر شریف العلماء مازندرانی استفاده میکردیم، استفاده و فهم شما بیشتر از من بود، اینک سزاوار است که به نجف آمده و
امر مرجعیت را عهدهدار شوید. پس، با دقت نامه را از ابتدا مرور کرد و وقتی از اتمام آن، اطمینان حاصل کرد و در پایان نوشت:
والسلام علیکم. بنده خدا مرتضی انصاري. در این وقت نفس راحتی کشید، احساس میکرد، بار سنگینی از روي دوشش برداشته
شده، کاغذ را لوله کرد تا ملا مقدمات انتقال آن به ایران و از آنجا به بابل را فراهم سازد، در این وقت ضربات نرمی به درب اتاق
کوبیده شد... بیا تو ملا فتحاللّه...! درب آرام باز شد و سایه کشیده ملا، پیش از خود او، وارد اتاق شد، مؤدب جلو آمد و گفت:
آقاجان، کاسهاي شیر و لقمهاي نان و خرما آوردهام، اینجا کنارتان باشد، هر وقت میلتان کشید، نوش جان کنید. شیخ با مهربانی،
سینی را از دست ملا گرفت و گفت: چرا خودت را به زحمت انداختی، من که گفتم میل ندارم... . اما آقاجان! اگر چیزي نخورید
دیگر قوت و توانایی برایتان باقی نمیماند، آن وقت چطور میخواهید پاسخگوي مراجعات مردم باشید. منظورت چیست؟ مگر
کسی به درب خانه آمده؟... بله، یکی همین امروز عصر، یکی دو ساعت پیش از اذان مغرب، دو نفر آمدند و با شما کار داشتند،
ضمنا شما را با لفظ مرجع خواندند. شیخ متعصبانه پرسید: خب، تو چه گفتی؟ من هم گفتم، براي شرکت در مجلس ختم
استادشان، تشریف بردهاند، قرار شد، فردا مجددا مراجعه کنند. عجیب است، من که هنوز مرجعیت خود را اعلام نکردهام... . ملا
فتحاللّه گفت: دیگر اعلام کردن لازم نیست، آقا جان، وقتی حضرت آیتاللّه العظمی نجفی، در آن مجلس و در حضور علماي
طراز اول نجف، شما را مرجع میخواند... معلوم میشود که... این چه حرفی است، خودت خوب میدانی، سخن استاد به این دلیل
نبوده که من حتما باید مرجع شیعیان شوم و اصلًا در رسم علما و مراجع چنین چیزي وجود ندارد، مرجعیت که امري انتسابی نیست
تا به وسیله مرجع قبل تعیین شود بلکه ایشان میخواسته به این طریق علاقهاش را نسبت به من خبر داده باشد. اما آقا، گذشته از این
حرفها چرا مرجع شیعیان نمیشوید؟ مگر چهارصد مرجع براي اجتهاد به شما اجازهنامه ندادهاند، آیا این همه اجازه براي شما
کفایت نمیکند؟ شیخ لبخند خشکی زد و به نرمی از جا برخاست و در حالی که مقابل پنجره نیمه باز اتاقش میایستاد، به ماه
درخشانی که چون هلالی نقرهاي به سینه آسمان خودنمایی میکرد، خیره شد و گفت: میدانی ملا فتحاللّه...، اگر چه میدانم،
اجازه آن چهارصد مجتهد، هیچ یک به دلیل حرف صاحب جواهر نبوده اما من، اجازه کس دیگري را هم میخواهم که اگر او به
تنهایی مرا لایق این مقام بداند، بیمعطلی قبول خواهم کرد. ملا فتحاللّه مات و مبهوت در ذهن خود به دنبال کسی میگشت که
هنوز اجازه اجتهاد نداده باشد، هر چه فکر کرد به نتیجهاي نرسید میخواست، سؤالی بپرسد که شیخ خود ادامه داد: اصلًا تو خودت
را بگذار جاي من اگر موقعیتی برایت پیش بیاید تا کاري به تو محول شود، حال آنکه تو خود را براي آن کار مناسب ندانی، اما
مجبور به پذیرفتن باشی، چه میکنی؟ ملا کمی فکر کرد و گفت: اگر مثل شما، علما به من هم بگویند، میتوانم، پس حتما
میتوانم... . شیخ افزود: آیا دوست نداري در آن شرایط حساس و سخت، نظر آقایت را نیز بدانی، آیا نظر من، برایت دلگرمی و
صفحه 48 از 62
برگه تأییدي نخواهد بود... ملا همینکه این را شنید، از جابرخاست، کنار شیخ آمد و گفت: این حرفها چیست، تا شما اجازه
ندهید، من کاري نمیکنم، شما مولا و آقایم هستید، از ادب نوکري دور است. کاري کنم که نظر شما را در آن ندانم. پس ملا
فتحاللّه چگونه به من اصرار میکنی امر مرجعیت را بپذیرم، حال آنکه از نظر مولایم بیخبرم. اگر او به این کار راضی باشد
میتواند با اشارهاي مرا دلگرم سازد... ملا من هم آقایم را دوست دارم و نمیخواهم، مسئولیت خطیري را بپذیرم که او مرا شایسته
آن نداند. این دروغ است اگر بگویم، او سرور من است، اما کارهایم را بدون اعتنا به نظر او انجام دهم. صبحی بر نمیخیزم و شبی
به خواب نمیروم مگر آنکه سعی میکنم کارهاي روزانهام را طبق خواست امامم انجام دهم. پس در این وقت اشک در چشمانش
جمع شد. سر به زیر انداخت و گفت: او مولاي من است، نظرش هر چه باشد، نظر من است. کوچه پس کوچههاي ماتم گرفته شهر
نجف زیر لحاف شب، کز کرده بود و میرفت تا خستگی یک روز دیگر را از تن خسته و بیرمقش، به در کند. ماه همچنان
میدرخشید و با نگاه نافذ خود، ملا فتحاللّه و شیخ را میدید که دوشادوش هم گریه میکردند. * * * ساعاتی از طلوع آفتاب
میگذشت و سر و صداي بچههایی که در پی مادرانشان مشک به دست از کوچه عبور میکردند از آغاز یک روز دیگر و کار و
تلاش خبر میداد. ملا فتحاللّه سینی چاي را آماده کرد. آرام در را کوبید و پس از شنیدن صداي شیخ وارد شد. دو مرد جوانی که
از صبح زود مراجعه کرده بودند، همچنان مشغول سؤال و جواب بودند و شیخ با رویی گشاده پاسخشان را میداد، یکی از جوانان
قلم و کاغذي در دست داشت و بیشتر مینوشت و دیگري فقط حرف میزد، حتی وقتی ملا وارد شد، تنها سر برگرداند، به او نگاه
کرد و دوباره مشغول صحبت شد وگفت: خب، پاسخ شما درباره سؤالات ما ، میشود همان فتواي شما، و ما باید به آن عمل کنیم
چون شما مرجع ما هستید. صحبت شما درست، اما به شرطی که من هم اعلام کرده باشم اما من هنوز رساله خود را بیرون ندادهام.
شما از من استفتا کردید من هم نظر خود را گفتم... . پس چرا در این شهر همه میگویند، شما پس از مرحوم صاحب جواهر
مرجع همه شیعیان هستید؟ مردم لطف دارند ولی من باید مطمئن شوم که فردي اعلم از خودم وجود ندارد. چند روز پیش نامهاي
به یکی از علما در ایران نوشتم که به زودي جوابش خواهد آمد. درباره سوالهایتان، من نظر خود را گفتم، اختیار با شماست که به
آن عمل کنید یا به فتواي مرحوم صاحب جواهر، بمانید و شیخ در حالی که سینی چاي را جلو میکشید گفت: بفرمایید چایتان را تا
سرد نشده بنوشید. ملا فتحاللّه بیرون اتاق انتظار میکشید تا مهمانها هر چه زودتر بروند و او نامهاي را که دقایقی پیش از ایران براي
شیخ آمده بود را به او بدهد با خود فکر کرد شاید درون نامه، مطلبی نوشته شده باشد که تکلیف مرجعیت را معلوم کرده... دقایقی
گذشت تا مهمانها از اتاق بیرون آمدند و یکی از آنها وقت خداحافظی گفت: جناب شیخ، دوست داشتیم بیشتر از محضر شما
استفاده میکردیم اما چون تا ساعتی دیگر کلاس درستان شروع میشود، فعلاً رفع زحمت میکنیم تا فرصتی دیگر که باز هم
خدمت برسیم. پس از بسته شدن درب، خیلی زود، نامه در میان دستان شیخ و مقابل چشمان منتظر و نگرانش گشوده شد:
بسماللّهالرحمن الرحیم ... بنده مدتی است مشغول امور مردم هستم و جلسه بحثی نداشتم و شما را که در نجف مشغول تدریس و
مباحثه هستید، اعلم میدانم. والسلام علیکم و رحمۀاللّه و برکاته... سعید العلماء مازندرانی. چشمان اندوهناك شیخ از نامه برگرفته
شد و روي سیماي ملا فتحاللّه که مقابلش ایستاده بود، متوقف شد. لحظهاي بعد شیخ وارد اتاقش شد و در را پشت سرش بست.
احساس میکرد، فضاي اتاق برایش تنگ و کوچک است، عرقچین را از سر برداشت و همانجا پشت میز کوچکش نشست، آرام با
خود گفت: مرتضی، بالاخره میخواهی چه کنی؟ مرجعیت را قبول میکنی یا نه؟ پس سرش را به دیوار تکیه داد پلکها روي هم
نشستند و شیخ به آهستگی گفت: یا صاحب الزمان، سلاماللّه علیک، شما بفرمایید مرتضی چه کند؟ چگونه خود را از این موقعیت
پیشآمده رها کند، از طرفی باید مرجعیت را بپذیرم و از طرفی هنوز خود را لایق این مقام و جایگاه نمیدانم... یا صاحبالزمان(ع)
کمکم کن. قطرات اشک از گوشه چشمان شیخ جریان یافتند و در میان محاسن انبوهش ناپدید شدند. پس چشم گشود و گفت: یا
صاحبالزمان(ع) منتظر عنایت و اشاره شمایم. منتظر دستگیري شما هستم به داد مرتضی برس! ساعتی گذشت و همچنان شیخ غرق
صفحه 49 از 62
در نجوا با مولاي خود بود که ناگهان صداي در به صدا درآمد و به دنبال آن، صداي فتحاللّه که زمان کلاس استاد را به او
یادآوري کرد. شیخ در حال مهیا شدن براي رفتن به سر کلاس درس بود و با خود فکر میکرد، بعد از فوت مرحوم صاحب جواهر،
شیخ مرتب به محضر صاحبالزمان(ع) استغاثه مینمود و امید داشت که سعید العلماء امر مرجعیت را خواهد پذیرفت و امروز با
آمدن نامه، امیدش از آنجا هم قطع شده بود، دوست داشت تا مدت بیشتري به عرض حال میپرداخت اما چارهاي جز رفتن به سر
کلاس نداشت... آفتاب شهر نجف مثل هر روز گرم و صمیمی به نور افشانی مشغول بود و مردم نیز با آغاز یک روز دیگر، از
خانهها بیرون زده بودند و دنبال کسب روزي حلال و امرار معاش بودند، کلاس درس شیخ، چون روزهاي قبل برپا شده بود و
اینک شاگردان، او را چون نگینی دربر گرفته بودند و به بیان سؤالات و اشکالات علمی خود، مشغول بودند، همه چیز مثل هر
روزبود و تنها چیزي که تفاوت داشت قلب ناآرام شیخ بود که برخلاف روزهاي قبل، به تندي میزد، احساس عجیبی داشت،
دانههاي عرق پیشانیاش را هر از گاهی میپوشاندند و او هر چه بیشتر سعی میکرد بر حس درونیاش غلبه کند و از انقلابی که
درونش برپا بود، به آرامشی هر چند موقت در میان شاگردان دست پیدا کند. مثل هر روز که برخی از مردم پس از اجازه وارد
میشدند و سؤالات خود را مطرح میکردند، پیرمردي عامی نیز وارد شد و وقتی نگاهش به استاد افتاد، بلافاصله پرسید: آقاجان!
چند ماه پیش مردي امانتی به من سپرد و به سفر رفت و گفت هر وقت خودم برگشتم امانت را میگیرم. در این وقت، مرد با جلال
و خوش سیمایی با لباس عربی بلند و شال سبزي که بر دوش داشت وارد کلاس شد تازهوارد چنان هیبت و جذابیتی داشت که ناگاه
شیخ از جایگاه استادي تمام قد برخاست. تازهوارد همانجا ایستاد و نگاهها به سویش خیره شد. مرد جوان که بوي عطر خوشی از او
به مشام میرسید در حالی که شیخ مرتضی را مخاطب قرار داده بود در کمال فصاحت و بلاغت کلام پرسید: جناب شیخ! نظر شما
درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد، چیست؟ با این سؤال، سکوت در فضاي کلاس حکمفرما شد. حتی طلبههایی که با هم
مباحثه میکردند سکوت کردند و به تازه وارد، خیره شدند یکی دیگر از شاگردان آرام به کنار دستیاش گفت: ببینم مگر مسخ
همان نیست که آدمی از حالت انسان خارج شود و به صورت حیوان یا چیزي دیگري در بیاید؟ چرا همین است. خب مسخ که
در این امت وجود ندارد... پس چرا این آقا چنین سؤالی میکند؟ و بعد هر دو ساکت شدند و به شیخ که در فکر فرو رفته بود خیره
شدند، شیخ آرام سر بلند کرد و رو به تازه وارد گفت: چون در کتابها، این بحث عنوان نشده و مسخ هم از این امت برداشته شده،
من هم نمیتوانم جوابی عرض کنم. شاگردان شگفتزده، زاویه نگاهشان را از روي شیخ به سمت مرد با جلال و هیبت تنظیم
کردند و سراپا گوش تا ببینند او چه میگوید صداي تازه وارد در فضا پیچید: حالا بر فرض یک چنین کاري انجام شود و مردي
مسخ شد زنش باید چه کند؟ نفس در سینهها حبس شده بود همه منتظر بودند تا ببینند، استادشان براي یک سؤال فرضی چه جوابی
خواهد داشت. شیخ اندکی تأمل کرد پس سر بلند کرد و گفت: اگر مرد به صورت حیوانات مسخ شده باشد، زن باید عده طلاق
بگیرد و بعد شوهر کند چون مرد زنده است و روح دارد. ولی اگر شوهر، به صورت جماد درآمده باشد باید زن عده وفات بگیرد؛
زیرا مرد به صورت مرده درآمده است و فاقد روح. مرد تازه وارد که به دقت سخنان او را میشنید، در این هنگام خطاب به او
گفت: أنت المجتهد... أنت المجتهد... أنت المجتهد... . پس از جا برخاست و از جلسه درس بیرون رفت. شیخ که گویا از عالم
دیگري خارج شده باشد به خود آمده و با عجله از جا بلند شد و در حالی که با دست به سمت در اشاره داشت، گفت: این آقا را
دریابید... دریابید... مولا را دریابید... او رفته بود و هیچ اثري از خود به جاي نگذاشته بود. شیخ بر زمین نشست و هاي هاي گریه
. سر داد. شاید اگر ملا فتحاللّه بود، شاگردان زودتر میفهمیدند که ماجرا از چه قرار است... . منابع: 1. داستانهایی از زندگی علما. 2
توجهات حضرت ولیعصر(ع) به علما و مراجع. 3. مردان علم در میدان عمل.
حکایت نیکبختان
صفحه 50 از 62
عنایات امام زمان(ع) به علما و اندیشمندان حسین رضاییفرد اشاره : فقها، مراجع و علماي با تقواي شیعه همواره مورد عنایت ویژه
حضرت بقیۀالله(ع) بودهاند؛ به نحوي که گروهی از آن بزرگواران به شرف بزرگ درك حضور مبارك آن حضرت نایل شده یا
صداي ملکوتی و نغمۀ دلنواز ایشان را شنیدهاند یا به گونههاي مختلف؛ مانند تقدیر و تشکر، دعاي خیر، ارشاد و راهنمایی، تصحیح
اشتباهات، پاسخ به سؤالات و... مشمول لطف و عنایت آن حضرت(ع) واقع شدهاند. از جملۀ این عنایات ویژه دستور حضرت
. ولیعصر(ع) به برخی از علما و اندیشمندان شیعه جهت تألیف کتاب است، که در این نوشتار به مواردي از آنها اشاره میکنیم: 1
از پنجاه میگذشت و او هنوز فرزندي نداشت. از آنجا که فرزند میوة شیرین « علی بن بابویه » شیخ صدوق(م 381 ق.) عمر با برکت
باغ زندگی است و همه انسانها آرزوي داشتن فرزندانی را دارند که پس از خود نام و آثار آنها را حفظ کنند، ابنبابویه جهت طلب
فرزندي صالح دست به دعا برداشته و براي استجابت دعایش از مولایش حضرت ولیعصر(ع) استعانت میجوید. بدین منظور
سومین نایب خاص حضرت ،« حسین بن روح » براي « محمد بن علی الاسود » درخواست خود را در نامهاي نوشته و توسط
ولیعصر(ع) میفرستد تا وي آن را به محضر حضرت حجت(ع) تقدیم نماید. محمد بن علیالاسود میگوید: من پیغام را به نماینده
حضرت(ع) رساندم پس از سه روز به من خبر داد که آن حضرت براي علی بن بابویه دعا کرده و فرموده است: به زودي فرزندي
مبارك براي او متولد خواهد شد که خداوند به وسیله او جامعه را بهرهمند خواهد گردانید و بعد هم فرزندان دیگري نصیب وي
به « فقیه خیر و مبارك » خواهد شد. و بدینسان بود که در حدود سال 306 ق. شیخ صدوق با دعاي امام زمان(ع) و با تعابیري چون
دنیا آمد. دامان علم و فضیلت و زهد و تقواي پدر، از یک سو، و تیزهوشی و ذکاوت، حافظه فوقالعاده و استعداد ذاتی خود او، از
سوي دیگر، موجب گردید که شیخ صدوق در اندك مدتی به قلههاي بلندي از کمالات انسانی دست یابد و در سن کمتر از بیست
دب با ´ سالگی هزاران حدیث و روایت با سلسله سند آنها به حافظه بسپارد و خود نیز به مضامین آنها عمل نماید. مؤلف ریحانۀ الا
این تعابیر از وي یاد میکند: او از وجوه اعیان و مشایخ عظام و فقهاي کرام شیعه امامیّۀ، بسیار جلیلالقدر و عظیمالشأن، استاد شیخ
مفید، خازن احادیث حضرت سیدالمرسلین(ص) و حافظ اخبار و آثار حضرات ائمه طاهرین(ع)، بلکه شیخ المشایخ و رئیس
المحدثین و رکن رکین مذهب جعفري و حصن حصین فرقۀ محقّۀ اثنی عشري، در تحقیق و انتقاد اخبار خبیر، و در معرفت حال
رجال و محدثین بصیر میباشد. موافق فرمودة شیخ حر عاملی و بعضی دیگر از اکابر اهل فن، نظیر او در کثرت علم و حفظ و ضبط
اخبار اسلامیه دیده نشده، بلکه اگر وجود مسعودش نبودي آثار اهلبیت رسالت(ص) به کلی محو و نابود بودي. 1 این عالم بزرگ
و محدث کبیر که به دلیل زحمات طاقت فرسایی که در جهت حفظ و جمعآوري احادیث و انتقال آنها به آیندگان متحمل شده
لقب دادهاند حدود سیصد تألیف داشته که همگی در نهایت نیکویی و استحکام و حسن سلیقه و « رئیس المحدثین » است، او را
شیوایی بیان است. از جملۀ آنها کتاب گرانسنگ من لایحضره الفقیه است که یکی از چهار کتاب معتبر شیعه (کتب اربعه) شمرده
میشود. البته ایشان کتابی هم به نام مدینۀ العلم در ده جلد داشتهاند که در حدود 400 سال قبل از بین رفته است. پدر شیخ بهایی
این بیان به خوبی ارزش و .« کتب معتبر شیعه پنج تاست: الکافی، مدینۀالعلم، من لا یحضره الفقیه، التهذیب والاستبصار » : میگوید
اهمیت آن کتاب را مشخص میکند. سرانجام این عالم جلیل القدر پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شریف و پر برکتش در
سال 381 ق دعوت حق را لبیک گفت و در شهرري دیده از جهان فرو بست. علامه خوانساري (م. 1313 ق.) در روضات الجنات
مینویسد: از کرامات صدوق که در این اواخر به وقوع پیوسته و عدة کثیري از اهالی شهر، آن را مشاهده کردهاند آن است که در
عهد فتحعلی شاه قاجار در حدود 1238 هجري مرقد شریف صدوق که در اراضی ري قرار دارد از کثرت باران خراب شد و
رخنهاي در آن پدید آمد به جهت اصلاح آن، اطرافش را میکندند پس به سردابهاي که مدفنش بود برخوردند هنگامی که وارد
سرداب شدند دیدند که جثۀ او همچنان تر و تازه با بدن عریان و مستورالعورة و در انگشتانش اثر خضاب و در کنارش تارهاي
پوسیده کفن به شکل فتیلهها بر روي خاك قرار گرفته است... 2 . تألیف کتاب کمالالدین یکی از آثار قلمی رئیس المحدثین،
صفحه 51 از 62
شیخ صدوق کتاب کمال الدین و تمام النعمۀ اوست که جامعترین و کاملترین کتاب درباره اثبات وجود امام زمان(ع) و غیبت
طولانی آن حضرت از نظر عقلی و نقلی است. در این کتاب از آیات قرآن و روایات معصومین(ع) و تاریخ انبیاي سلف(ع) به
شیوهاي بدیع استفاده شده و طول عمر حضرت ولیعصر(ع) با استدلالات عقلی و ادله نقلی به اثبات رسیده است و به اشکالات و
شبهات مطرح در این زمینه به بهترین وجه پاسخ داده شده است. آنچه ارزش و اعتبار کتاب را مضاعف میکند، یکی شأن و
منزلت، عدالت و وثاقت نویسنده کتاب و دیگري نزدیکی زمان تألیف آن به زمان آغاز غیبت حضرت مهدي(ع) است. استناد
بسیاري از محدثان شیعی به این کتاب و نقل روایات آن حاکی از جایگاه برجسته و اعتبار این کتاب است. شیخ صدوق(ره) در
مقدمه کتاب یادشده راجع به انگیزه خود براي تألیف کتاب چنین مینگارد: چیزي که مرا به تألیف این کتاب واداشت این بود که
چون به خواسته و مراد خودم که زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بود ، رسیدم به نیشابور آمدم و در آنجا اقامت کردم و
مشاهده نمودم اکثر کسانی که به نزد من رفت و آمد میکردند راجع به جریان غیبت ] امام زمان(ع) [ دچار تحیر و سرگردانی شده
و در امر قائم ] آل محمد(ص) [ به شبهه افتادهاند و از مسیر تسلیم و پذیرش به اظهار نظر و قیاس، روي آوردهاند. من براي ارشاد و
هدایت آنان به راه راست با ذکر اخباري که از پیغمبر و امامان(ص) وارد شده، کوشش و تلاش بسیار کردم. بعد از مدتی مردي
بزرگ از اهل فضل و خرد به نام شیخ نجمالدین ابو سعید محمد بن الحسن از بخارا، در شهر قم بر من وارد شد من از دیر زمان
آرزوي ملاقات او را داشتم و براي جنبه دیانت و فکر استوار و اندیشههاي بلند او مشتاق دیدارش بودم پس خدا را بر این نعمت و
رسیدن به آرزویم و بر دوستی و محبت و صفاي او شکر کردم تا یک روز که با من مشغول صحبت بود نقل کرد که در بخارا به
مردي از بزرگان فلاسفه و اهل منطق برخورد کرده و از او دربارة حضرت قائم(ع) سخنی شنیده که موجب تحیر و شک و شبههاش
در موضوع غیبت امام زمان و انقطاع خبر آن حضرت شده، من در اثبات وجود امام زمان(ع) مطالبی براي آن شخص فاضل و
دوست باوفا گفتم و اخباري را از پیغمبر و ائمه(ع) راجع به غیبت امام زمان برایش ذکر کردم که شک و شبههاش مرتفع گردید و
قلبش اطمینان یافت و در برابر این اخبار صحیح کاملًا تسلیم شد و از من درخواست کرد که براي او کتابی در این موضوع بنگارم
من وعده دادم که خواسته او را در آینده انجام دهم. در این میان شبی دربارة خانواده و فرزندان و برادارن و نعمتی که در ري رها
کرده بودم، فکر میکردم، ناگهان خواب بر من غلبه کرد. در عالم خواب دیدم گویا در مکهام و بر گرد بیتالله الحرام طواف
امانت » : میکنم و در دور هفتم میباشم و به نزد حجرالاسود آمدهام، دست بدان میکشم و آن را میبوسم و این دعا را میخوانم
در این هنگام مولایم حضرت .« خود را ادا کرده و عهد و پیمان خویش را مواظبت نمودم تا به وفاداري من شهادت و گواهی دهی
قائم(ع) را دیدم که بر در خانۀ کعبه ایستاده من با قلب مشغول و فکر پریشان نزدیک شدم، آن حضرت در چهرة من نگریست و راز
؛ «؟ لم لا تصنّف کتاباً فی الغیبۀ حتّی تکفی ما قد همّک » : درونم را دانست پس سلام کردم و جواب سلامم را دادند سپس فرمودند
اي فرزند پیامبر(ص) دربارة غیبت چیزهایی » : چرا دربارة غیبت کتابی تألیف نمیکنی تا اندوه دلت را برطرف کنی؟ عرض کردم
به آن روش و سبک تو را امر نمیکنم که کتاب را بنویسی بلکه الان کتابی در غیبت بنویس و غیبتهایی را که » : فرمودند .« نوشتهام
این را فرمودند و سپس رفتند. من هراسان از خواب برخاستم و تا طلوع صبح به دعا و گریه و درد .« پیامبران(ع) داشتهاند ذکر کن
دل و شکایت مشغول بودم صبح که فرا رسید در پی امتثال امر ولیالله و حجت الهی شروع به تألیف این کتاب کردم در حالی که از
خداوند، استعانت جسته و بر او توکل میکنم و از تقصیرات خود طلب آمرزش میکنم. ماهنامه موعود شماره 49 پینوشتها: 1
.کمالالدین و تمام النعمۀ، شیخ صدوق، مترجم: منصور پهلوان، تصحیح: آقاي غفاري صفت. 2 .شیخ صدوق، محمدعلی خسروي،
. ناشر اطلاعات، 1377
تاریخ پس از ظهور- 3
صفحه 52 از 62
شهید سیدمحمد صدر مترجم: حسن سجاديپور اشاره: در دو قسمت پیشین، نویسنده، به عنوان مقدمۀ بحث از تاریخ پس از ظهور،
به بررسی اهمیت موضوع، روش استدلال، مشکلات موجود در این بحث، راههاي خروج از این مشکلات و در نهایت ترتیب بخشها
و فصلهاي کتاب پرداخت و شماي کلی از مباحث آینده را ارائه داد. اینک ادامه بحث را پی میگیریم. فصل اول ظهور امام
مهدي(ع) و برنامۀ کلی الهی برنامه کلی الهی که به دنبال خود، شرایط ظهور را فراهم خواهد آورد، اینک در انتظار آخرین و
است. حاصل این اندیشه 1 آن است که: ما از رهگذر سخن پروردگار متعال « روز موعود » بزرگترین نتیجه و ثمرة خویش، یعنی
2 درمییابیم که غرض ارجمند الهی از آفرینش بشر و اعطاي دو «. وجن و انس را نیافریدم جز براي آنکه مرا بپرستند » : که فرمود
نیروي تفکّر و اختیار به او، به کمال رسانیدن وي میباشد. این کمال چیزي نیست جز پرستش خالصانه پروردگار بزرگ و این
هدفگذاري الهی، هرگز تغییر نخواهد کرد. بندگی خالصانه و پرستش حقیقی خداوند 3 ، منوط به شرایطی است 4 که ذیلًا به آن
میپردازیم: الف) وجود طرح و برنامهاي کامل و عدالت محور که بشر آن را از سوي خداوند دریافت دارد و قانونی اساسی و
به طور کامل اجرا نماید؛ ج) وجود « روز موعود » فراگیر براي جامعه بشري گردد؛ ب) وجود پیشوایی حکیم که آن قانون را در
شماري کافی از مؤمنین مخلص که آن پیشوا را در اجراي مطلوب مأموریتاش یاري دهند. توضیحی درباره شرط الف: برنامه
خداوند آن است که چنین قانونی را بنیانگذارده، بشر را به مدد آن و در امتداد کاروان انبیا(ع) در درازناي تاریخ پرورش دهد تا
طرح و برنامۀ کامل و » سرانجام اجراي این برنامه در چارچوب مکتب اسلام با موفقیت صورت پذیرد. البته روشن است که آن
چیزي جز اسلام نیست. 5 توضیحی دربارة شرط ب: خداوند متعال این شرط را در امام مهدي(ع) به عنوان پیشوایی « عدالت محور
اسوه و نمونه ذخیره کرده است تا آن که حضرتش همان کسی باشد که آن قانون کامل را در روز موعود، پیاده سازد. خداوند او را
پس از گذشت زندگی نسلهاي فراوانی از انسانها، همچنان زنده نگه داشته است و بیشک زنده بودن آن حضرت در طول این
دوران، براي به عهده گرفتن رهبري قیام جهانی در روز موعود، امري لازم و ضروري است. 6 توضیحی دربارة شرط ج: تحقق این
شرط در برنامۀ الهی، تنها پس از ظهور دین اسلام امکانپذیر شده است. به عبارت دیگر، اسلام است که میتواند چنان مؤمنان
مخلصی را براي یاري آن رهبر جهانی در روز موعود پرورش دهد؛ زیرا تربیت افراد بر اساس درك و عمل به شرایع پیشین، آن
در روز موعود، به کار آید و ثمربخش باشد. بشر در دوران پیامبران گذشته، توان « عدالت » چیزي نیست که در تحقق بخشیدن به
را نداشته است 7 و بنابر این فقط امّت اسلامیاند که میتوانند « برنامه و قانون کامل عدالت محور » فهم و هضم مفاهیم عالی آن
براساس آن قانون و برنامه، هم از نظر فراگیري و درك مفاهیم آن و هم از نظر پیروي عملی از آن، تحت تربیت قرار گیرند؛ تا در
این سیر و سلوك علمی و عملی، توفیق همیاري و مشارکت در تحقق وعدة روز موعود و تحکیم پایههاي حکومت عدل جهانی،
براي گروهی از مخلصین پاك سرشت این امت فراهم آید. از این رو باید امت اسلامی مسیر طولانی تربیت را در شرایط ویژهاي
همچون امتحان و پالایش روح و روان بپیمایند، که این خود در دو ساحت تربیت فکري و تربیت معنوي سامان میپذیرد: تربیت
فکري (عقلی):امت اسلامی و نیز بهطور غیر مستقیم همه بشریت، از رهگذر آموزههاي علما و متفکران اسلامی و نازكاندیشیهاي
آنان دربارة معارف والاي دین اسلام، تحت تربیت قرار میگیرند تا آنکه به سطحی از تفکر و تعقل برسند که توان درك
اندیشهها و قوانین جدیدي راکه در روز موعود اعلان خواهد شد، پیدا نمایند. تربیت معنوي (ایمانی): این جنبه از تربیت، آنگاه
حاصل میشود که امت اسلامی، شرایطی دشوار از ظلم و بیداد و انحرافات را از سر بگذراند و برگزیدگان صالح این امت،
آنچنان اخلاص و ایمان و ارادهاي داشته باشند که عکسالعملشان در برابر این کژیها و زشتیها، تنها و تنها در راستاي اجراي آن
و یا به عبارتی دیگر، پیروي تام و تمام از اسلام باشد. بر همین اساس، نسل در نسل، این تربیت استمرار مییابد و در « قانون کامل »
طی این فرآیند، شمار این مخلصان فزونی مییابد همچنانکه برشمار هواخواهان جور و ستم نیز افزوده میگردد تا آنکه روزي
فرا رسد که تعداد این مؤمنان مخلص براي قیام جهانی در روز موعود به شماري کافی برسد؛ در آن هنگام است که تحقق وعدة
صفحه 53 از 62
برنامۀ » را با « روز موعود » الهی حتمی خواهد شد (زیرا سه شرط پیش گفته، محقق شده است). در اینجا میتوانیم میزان ارتباط
به روشنی دریابیم؛ زیرا حقیقتاً در آن روز است که عبودیت و پرستش واقعی پروردگار به عنوان هدف « کلی الهی براي بشریت
اصلی آفرینش آدمیان محقق میگردد. پس در این صورت، روز ظهور نه روزي غیرمنتظره و اتفاقی است و نه پدیدهاي موقت و
زوالپذیر بلکه نتیجه طبیعی و موردنظر خداوند از آفرینش میباشد. در این مسیر بوده است که پیامبران و اولیا(ع) و شهیدان، تلاشها
و مجاهدتها نمودهاند. اگرچه تکاپوي خالصانه آنها در عصر و دوره خویش به نتیجه مورد نظر نرسید ولی تلاش آنها ذخیرهاي
گردید براي روز موعود. تحمل رنج و سختیها و فداکاري و جانفشانی انسانها در طول تاریخ، در راه رسیدن به چنان روزي بوده
است، زیرا پیشواي آن روز بزرگ، فریادرس فریاد خواهان، آرزوي آرزومندان، برطرف کننده درد و رنج مظلومین و پدید آورندة
عدالت بزرگ است. فصل دوم در این فصل دربارة نتایج غیبت کبرا در دوران پس از ظهور، نسبت به خود امام مهدي(ع) و نیز
نسبت به اصحاب و خواص ایشان و همچنین امت اسلامی به شکل عام و بلکه تمامی بشریت، سخن خواهیم گفت. غیبت کبرا در
معناي عظیم و پردامنهاش، میتواند سه مفهوم داشته باشد: اول: به تأخیر افتادن روز موعود تا زمانی دور و موعدي نامعلوم. دوم:
طول عمر آن امامی که براي مأموریت جهانی در روز موعود ذخیره شده است و نیز معاصر بودن وي با نسلهاي بسیاري از امت
اسلامی (براساس برداشت و فهم معتقدان به امامت آن حضرت). سوم: غیبت آن رهبر در این میان و بیاطلاعی مردم از شخص او و
نیز محل سکونت و روش زندگیاش. 8 هر کدام از این سه مفهوم، تأثیري حقیقی و مهم در روز موعود برجاي خواهد گذاشت. اما
مفهوم اول: این مفهوم را شیعه و غیرشیعه قبول دارند؛ زیرا مسأله به تأخیر افتادن روز موعود، از امور روشن و مسلم در نزد همه
مسلمانان از صدر اسلام تا آینده است. در چارچوب این مفهوم، تفاوتی نمیکند که در خلال این مدت زمانف طولانی، آن
از جهات مختلفی، ثمرات مهم و آثار ژرفی « به تأخیر افتادن » حضرت به دنیا آمده باشد یا خیر و یا این که غائب باشد یا حاضر. این
در ارتباط با روز موعود و دولت جهانی، از خود به جاي میگذارد: جهت اول: عبور امت اسلامی از گردنههاي آزمایش و ابتلائات
و ظهور جوهره ایمان در انسانهاي صالح و رهسپردن آنان در راه تعمیق اخلاص و بیداري. جهت دوم: این شرایط سخت و طولانی،
باعث برآمدن شماري کافی از انسانهاي مخلص و کاملی خواهد شد که افتخار فرماندهی نبرد عدالتخواهانه جهانی در روز
موعود، نصیبشان میشود. جهت سوم: این مدت زمان طولانی، چونان یک مربی، عهدهدار کامل کردن تربیت نسلهاي امت اسلامی
در دو ساحت فکري (درك برنامه عدالت محور و کامل الهی) و معنوي (تمرین و ممارست براي اطاعت از آن قانون و برنامه و
جانفشانی در راه آن) میباشد. باید یادآور شد که این تربیت، تنها مخصوص مؤمنان کامل و مخلص نیست بلکه امري است فراگیر
که دیگران را نیز با وجود اختلاف مرتبه فکري و عملی، دربرمیگیرد. چنین تربیتی موجب میگردد امت اسلامی در سطحی قرار
گیرد که آمادگی لازم براي درك قوانین و نیز اندیشههایی، که در دولت جهانی اعلان خواهد شد، داشته باشد. همچنانکه گفتیم
این جهتهاي سهگانه، ربطی به وجود امام غایب(ع) ندارد بلکه میتوان به نتیجهدهی آنها باور داشت و در عین حال به وجود آن
حضرت مثلًا ایمان نداشت؛ همچنانکه غیر امامیه چنیناند. تا آنگاه که خداوند باعلم بیکران خویش دریابد که این امور طبق
آن برنامۀ کامل، به کمال خویش رسیده و نتیجه داده است. در آن هنگام است که خداوند امام مهدي(ع) را در زمان خویش پدید
خواهد آورد تا ایشان امت اسلامی و بشریت را با رهبري خود به ساحل صلح و عدالت برساند. البته اگرچه بهطور اجمال، معتقدیم
که بین آن جهتهاي سهگانه و وجود امام غایب ربطی نیست اما نباید در این باره تن به مبالغه دهیم. براي روشن شدن این سخن،
توجه خوانندگان رابه دو مطلب زیر جلب مینماییم: نکتۀ اول: همه مذاهب اسلامی با وجود اختلافاتی که دارند، در این باور
منحصر به یکی از آنهاست و مذاهب دیگر، همگی کم و بیش از اسلام واقعی دورند. در اینجا هر مذهبی ،« حقانیت » مشترکند که
مدعی برحق بودن خویش است. نکته دوم: تزکیه و پالایش دلهاي مؤمنان که براي روز موعود، امري ضروري است جز برمبناي
نیست و آزمایشها و امتحانات جز از رهگذر اطاعت پروردگار و اخلاص ورزیدن نسبت به او معنی ندارد. براین اساس « حق »
صفحه 54 از 62
میتوان گفت که آموزش و تربیت انسانها براساس مذهب یا مذاهبی که از اسلام حقیقی دورند، جز آموزش براساس باطل نیست
هر چند که اسم اسلام روي آن باشد. در این صورت، امر تزکیه و پالایش جانهاي مؤمنان، منحصر به مذهبی است که حقمدار،
مطابق با اسلام و مورد رضایت خداوند و به طور اجمال، مذهبی که پرورش دهندة انسانهاي کاملی باشد که در روز موعود تحت
ولایت امام مهدي(ع) بهپا خیزند. بنابراین ثمرات و نتایجی که از مفهوم اول به دست میآید، جز بر همان مذهب حق مترتب
نمیشود. اما مفهوم دوم که عبارت است از: طول عمر امام مهدي(ع) و همعصري آن حضرت با تاریخ طولانی امت اسلامی بهطور
خاص و تمامی بشریت به شکل عام. هر نتیجهاي که از این مفهوم بهدست میآید، تنها مربوط به دیدگاه امامیه در خصوص امام
مهدي(ع) است. در نتیجه هرگاه بدانیم این مفهوم چه نقش مهمی در تکمیل و تثبیت عدالت در عصر ظهور خواهد داشت. آنگاه به
برتري دیدگاه امامیه بر دیگران، در این موضوع، پی خواهیم برد. خداوند متعال، بهترین طرح براي تحقق عدالت در دولت جهانی
را طرح و برنامۀ غیبت قرار داده است؛ از همینجاست که به درستی دیدگاه امامیه پی میبریم. 9 اینک با تحلیل بیشتري از این
موضوع آشنا خواهیم شد: در دیدگاه امامیه، حضرت امام مهدي(ع) ویژگیهاي زیر را داراست: ویژگی اول: عصمت آن
حضرت(ع)؛ زیرا ایشان دوازدهمین نفر از ائمه معصومین(ع) هستند؛ ویژگی دوم: آن حضرت چه غائب باشند و چه حاضر، یگانه
رهبر حقیقی جهان به طور عام و رهبر امت اسلامی به طور خاص میباشند؛ ویژگی سوم: همعصري ایشان با نسلهاي بسیاري
از امت اسلامی به طور خاص و بشریت بهطور عام؛ ویژگی چهارم: قرار داشتن او در افق بالایی از علم و آگاهی بهنحوي که از
حوادث و رویدادها و علل و نتایج و ویژگیهاي آنها، هر روزه و هر ساله آگاه میگردد؛ ویژگی پنجم: ارتباط آن حضرت با مردم
در دوران غیبت، به نحوي که او آنها را میبیند و آنها نیز او را؛ او با مردم در ارتباط است و آنها نیز با او، جز آنکه آنها او را به
طور حقیقی نمیشناسند و نمیدانند که او امام مهدي(ع) است مگر در مواردي بسیار نادر. 10 بدیهی است که این ویژگیها در
تصور و فهم غیر امامیه درباره امام مهدي(ع) نمیگنجد. در باور آنان، امام مهدي(ع) شخصی است که در آینده بهدنیا خواهد آمد
و خداوند شرایط انقلاب جهانی را برایش، سهل و آسان خواهد نمود. با این وصف، آیا این کار سترگ از سوي شخصی غیر
معصوم شدنی است؟ هر چند که او نمایندة فرهنگ عصر خویش و نماد بیداري اسلامی باشد؟ حقاً باید اعتراف کرد چنین انسان
غیرمعصومی هرگز شایستگی رهبري جهان را نخواهد داشت. ویژگیهاي امام مهدي(ع) در نگاه امامیّه، ویژگیهایی موقت و غیر
اصیل نیست بلکه ویژگیهایی است ثابت و حقیقی که به او امکان میدهد جامعهاي عدالت محور را که خداوند و عده فرموده،
پایهریزي نماید. توضیحی دربارة ویژگی اول: ویژگی عصمت امام، ثمراتی به دنبال دارد، از جمله: 1. او وارث علم امامت است؛
علمی که مت ّ ض من پایههاي اصلی تفکر در رهبري جهانی است. ایشان این علم را از پدران معصومش(ع) و آنان نیز از پیامبر
اکرم(ص) و آن حضرت هم از خداوند متعال دریافت نموده است. چگونه میتوان در دوران متأخر به این عصمت دست یافت مگر
با وحی جدیدي از سوي خداوند متعال؛ و البته این چیزي است که سایر مسلمانان بهطور اجماعی آن را براي امام مهدي(ع)
منتفی میدانند. پوشیده نماند که آگاهی و احاطه بر پایههاي اصلی این تفکر (تفکر متناسب براي رهبري جهان که از عصمت
برمیخیزد)، موجب افزایش قدرت و توانایی در رهبري جهانی است؛ اگر نگوییم که بدون این آگاهی و احاطه، رهبري برجهان
ناممکن است. هرگاه امري براي رهبري جهانی لازم باشد و یا آنکه وجودش بهتر باشد، قطعاً خداوند آن را پدید خواهد آورد؛ زیرا
این کار در مسیر هدف خلقت آدمی است و حرکت برخلاف آن، ظلم به بشریت و به معنی تخّلف از آن هدف عالی است؛ و این
هر دو بر خداوند محال است. 2. احساس پدري و عطوفت نسبت به همۀ انسانها؛ زیرا امام(ع) هنگامی که با کفّار و منحرفان
میجنگد و شورشیان را میکشد، هرگز در دلش نسبت به آنها ذرهاي کینه ندارد و فقط براي مصلحت آنها و گسترش عدل و نیکی
در سرزمینهایشان و رساندن سخن حق به آنها میجنگد. پیوند زدن بین این دو جهت به ظاهر متضاد، یعنی احساس پدري داشتن در
کنار قصد کشتن، با توجه به تاریخ جنگهاي مسلمانان، جز از شخص معصوم ساخته و پرداخته نیست. و از اینروست که میبینیم در
صفحه 55 از 62
فتوحاتی که در غیاب معصومین صورت گرفت نه تنها از آن حس پدري و عاطفی نسبت به قوم مغلوب خبري نبود بلکه آن جنگها
صرفاً شکلی غنیمتطلبانه و اقتصادي به خود گرفت. هنگامی که این احساس متعالی براي افراد غیرمعصوم در فتوحات با دامنۀ
محدود، وجود نداشته باشد پس چگونه میتوان در آن نبرد جهانی، که کشتهها خواهد گرفت و غنایم فراوانی را بهدنبال خواهد
داشت و دامنۀ تسلط رابه تمام جهان خواهد کشاند، از غیر معصوم انتظار داشت نسبت به قوم مغلوب، احساس پدري داشته باشد؟
.3 بدون حضور شخص معصوم، این نبرد، نبردي کاملاً سودجویانه و نامقدّس و در جهت گردآوري غنایم مادّي خواهد بود. 11
رهبري قیام جهانی از مفهوم صحیح اسلامیاش منحرف نخواهد شد؛ زیرا اسلام حقیقی، هرگونه سوءاستفاده از آن مقام را براي
تحکیم پایههاي قدرتطلبی ردّ میکند و چسبیدن به حکومت را براي ارضاي طمعهاي شخصی، محکوم مینماید. در جایی که این
اخلاق زشت و خویهاي ناپسند تقریباً بر همۀ حاکمان، چیره میباشد، پس چگونه است هنگامی که حکومت، جهانی شود و
سلطه و نفوذ از نظر گستره و فراگیري به اوج خود برسد؟ تا زمانی که یک رهبر، از ارتکاب گناهان و زشتیها، عملاً مصون و
معصوم نباشد، هرچند که پیش از رهبرياش صالح و پاك هم باشد، این رهبري براي او محکی خواهد بود که میزان کژرفتاري و
آزمندیهایش سنجیده شود؛ زیرا پس از کسب قدرت، فشار انگیزههاي شخصی و دلبستگیهاي فردي بر شخص حاکم بیشتر خواهد
و از آن رهگذر، سوق دادن اجتماع و هدایت آنان به سوي پرستش « برنامۀ جهانی عدالت محور » شد. 4 دقت کامل در اجراي
حقیقی خداوند بزرگ که هدف اساسی خلقت انسانهاست. به اعتقاد امامیه این دقّتورزي براي شخص معصوم به سادگی
امکانپذیر است. انسان معصوم، علاوه بر دوري از گناه، از اشتباه و فراموشی نیز مبّرا است و بر طبق روایات هرگاه بخواهد چیزي را
بداند، خداوند آن رابه او میفهماند. 12 در اینصورت، مشکلات جهانی هر قدر هم فراوان و پیچیده شود، امامی که این صفات را
به ائمه(ع) « عصمت » داراست میتواند براي رفع آنها، نزدیکترین راهحلها را آماده سازد. و چه بسا سرّ اساسی در اعطاي موهبت
همین امر باشد وگرنه تنها امري شخصی بود که براي معصوم فقط ثمرات فردي به دنبال داشت. اشکال: یکی از اشکالهاي کهنی
که به مسأله عصمت گرفته میشود، این است که: ادلۀ اثباتکنندة عصمت، حداکثر، وجوب مصونیت از گناهان و به ویژه دروغ را
در امر تبلیغ و ارشاد مردم، ثابت میکند، تا آنکه سخن معصوم در دیگران مؤثر و قانعکننده باشد. برخلاف حالتی که او را به
احتمال دروغگویی درگذشته زندگیاش بشناسند که در این صورت هرگز آن تأثیرگذاري لازم را نخواهد داشت. اما عصمت او را
از اشتباه و فراموشی نمیتوان با این ادّله ثابت کرد؛ زیرا این امکان وجود دارد که شخص معصوم پس از آن که پی به اشتباه خود
برد، آن را جبران نماید؛ یا در صورت فراموشی چیزي، پس از یادآوري آن را انجام دهد. پاسخ: در پرتو نتایج گذشته باید گفت،
عصمت از اشتباه و فراموشی از جمله شروط اصلی در اجراي برنامه عدالت جهانی است؛ به ویژه در نخستین مأموریت امام که تغییر
جهان پر از تباهی به جهانی لبریز از صلح و عدالت است و شخص معصوم باید آنچنان قابلیتهاي داشته باشد که هیچ چیز مانع از
اجراي آن برنامه جهانی، توسط او نگردد؛ زیرا اساساً بر خداوند محال است که به فردي که از اجراي آن برنامه، ناتوان است، کاري
را بسپارد بلکه باید همواره ادّعاي داشتن رسالت الهی در ساحت نظر با امکان پیاده نمودن آن در ساحت عمل هماهنگ باشد. این،
حال معصوم است، اما رهبري جهان، براساس عدالت هرگز از غیرمعصوم ساخته نیست بهویژه در ابتداي کار که باید جهانف پر از
ستم و بیداد را تبدیل به جهانی لبریز از عدالت کند؛ کاري که آکنده از مشکلات و موانع سخت است. شاید بهترین توضیح براي
نقل شده است: آن هنگام که خداوند رهبري جهان رابه او سپرد (در حالی که تا پیش از « ذوالقرنین » این مطلب، روایتی باشد که از
3 . آن تنها برب ماهنامه موعود شماره 49 پینوشتها : 1 .ر.ك: تاریخ الغیبۀ الکبري، ص 233 به بعد. 2 .سورة الذاریات( 51 )، آیه 56
4 .ر.ك: همان، ص 467 به بعد. 5 .همان، . .براي آشنایی با مفهوم پرستش حقیقی خداوند؛ ر.ك: تاریخ الغیبۀ الکبري، ص 234
9 .ر.ك: . 6 .همان، ص 501 به بعد. 7 .همان، ص 255 به بعد و ص 258 به بعد. 8 .ر.ك: تاریخ الغیبۀ الکبري، ص 34 . ص 261
التخطیط الخاص بایجاد القائد، ص 497 به بعد. 10 .ر.ك: تاریخ الغیبۀ الکبري، ص 34 به بعد. 11 .همان، ص 96 به بعد. 12 .ر.ك:
صفحه 56 از 62
الاصول الکافی، باب: إنّ الائمۀ إذا شاءوا أن یعلموا علموا.
پرسش شما، پاسخ موعود
چرا کوفه به عنوان مرکز حکومت امام مهدي(ع) برگزیده شده است؟ اشاره: این صفحه اختصاص به طرح پرسشها، شبهات و
مسائلی دارد که براي شما عزیزان مطرح شده و یا در محیط خانواده، مدرسه، دانشگاه یا محل کار شما از آنها صحبت به میان آمده
است. چه در موضوع مهدویت و چه در سایر زمینههاي اعتقادي و اخلاقی. پس، دست به کار شوید و از همین حالا پرسشهاي خود
را با ما در میان بگذارید. ما هم سعی میکنیم، پاسخهاي مناسبی به آنها بدهیم. برادر عزیزمان محمدرضا سلطانی از اسلامشهر
پرسیدهاند: در تاریخ اسلام شهر کوفه عراق مَثَل بیوفایی است و مردمان آن شهر به پیمان شکنی شهره شدهاند. وانگهی مردم آن
شهر زمینهساز ظلم به خاندان امام حسین(ع) بودهاند، پس چرا امام زمان(ع) آن شهر را بعد از ظهور مرکز حکومت خود قرار
میدهند؟ فلسفه این اقدام چیست؟ در پاسخ این برادر ارجمند نکاتی را یادآور میشویم: 1. کوفه در تاریخ 12 رجب سال 36 ق. با
ورود مولاي متقیان امیر مؤمنان(ع) به عنوان پایتخت حکومت علوي درآمد و پس از شهادت آن حضرت، حدود شش ماه، پایتخت
حکومت امام حسن مجتبی(ع) بود و اینک در انتظار ظهور حضرت مهدي(ع) است تا یک بار دیگر تداومبخش حکومت عدل
علوي، بر سریر عدالت تکیه داده، طومار عمر ظالمان را در هم پیچد و حکومت واحد جهانی را براساس عدل و داد بنیان نهد. اما
اینکه چرا این شهر به چنین سعادتهایی دستیافته و مییابد شاید به دلیل قداست و شرافت ذاتی این سرزمین باشد. چنانکه میدانید
روایات فراوانی در فضیلت شهر کوفه وارد شده که ما در اینجا از میان این روایات به ذکر چند حدیث بسنده میکنیم: رسول
فرمودند: خداوند متعال چهار شهر را از میان شهرها برگزید. [ در این سوره ] منظور از « تین » اکرم(ص) در تفسیر سورة مبارکه
مکه میباشد. 1 رسول اکرم(ص) در یک ،« البلدالامین » کوفه و ،« طور سینا » بیتالمقدس؛ منظور از ،« زیتون » مدینه؛ مقصود از ،« تین »
حدیث طولانی خطاب به امیر مؤمنان(ع) فرمود: خداوند ولایت تو را به آسمانها عرضه نمود. (از میان آسمانها) آسمان هفتم سبقت
جست؛ پس آن را با عرش زینت بخشید؛ سپس... از میان شهرها کوفه سبقت جست، پس آن را با وجود تو زینت بخشید. 2 امیر
مؤمنان(ع) نیز میفرمایند: اینجا (کوفه) شهر ما، جایگاه ما و اقامتگاه شیعیان ماست. 3 البته آنچه که باعث مزید فضیلت سرزمین
است که روایات فراوانی نیز در فضیلت این دو مکان « مسجد کوفه » و « مسجد سهله » کوفه گردیده است وجود مکانهاي خاصی نظیر
مقدس در خصوص این اماکن وارد شده است؛ از جمله امام صادق(ع) ضمن حدیث مفصلی دربارة حضرت ولیعصر(ع) به مفضل
فرمودند: مرکز حکومت او کوفه، و مرکز قضاوتش مسجد کوفه و مرکز بیتالمال و محل تقسیم غنایم مسلمانان، مسجد سهله، و
محل خلوت و مناجاتهایش تپههاي سپید و نورانی نجف اشرف است. 4 حضرت صادق(ع) در حدیث دیگري به ابوبصیر فرمودند:
مسجد سهله محل اقامت قائم(ع) و اهل و عیالش است. مسجد سهله، اقامتگاه حضرت ادریس(ع) بود. مسجد سهله، اقامتگاه حضرت
ابراهیم خلیل الرحمان(ع) بود. خداوند، پیامبري را مبعوث نکرده، جز اینکه در مسجد سهله نماز گزارده است. مسجد سهله، پایگاه
حضرت خضر(ع) است. کسی که در مسجد سهله اقامت کند، همانند کسی است که در خیمه رسول اکرم(ص) اقامت کند. هیچ
2. اگر مردم کوفه در یک دورة خاص مرد و زن با ایمانی یافت نمیشود، جز اینکه دلش به سوي مسجد سهله پر میزند... . 5
پیمانشکنی کرده و به اهل بیت(ع) ظلم روا داشتهاند هیچ دلیلی وجود ندارد که این ویژگی را نسبت به تمام ساکنان آن در تمام
زمانها صادق بدانیم. همچنانکه جمعی از یاران امام حسین(ع) از میان همان کوفیان بیوفا برخاسته بودند و حتی روایاتی از اهل
بیت(ع) نقل شده که در آن روایات، اهل کوفه مورد تمجید و تحسین قرار گرفتهاند. مثلًا امام باقر(ع) میفرماید: ولایت ما به اهل
شهرها عرضه شد، اهالی هیچ شهري همانند اهل کوفه آن را نپذیرفتند. 6 امام صادق(ع) میفرماید: اهل خراسان پیشتازان ما، اهل قم
3. حتی بر فرض اینکه یاوران ما، اهل کوفه تکیهگاههاي ما و اهل این دیار (نواحی کوفه) از ما هستند و ما نیز از آنها هستیم. 7
صفحه 57 از 62
بپذیریم اهل کوفه همگی و همواره داراي چنین ویژگی هستند میتوان گفت که؛ ما روایاتی در باب نشانههاي ظهور داریم که
اشاره به تخریب کامل کوفه و قتل عام کلیه ساکنان آن به دست سفیانی دارند؛ که از جمله میتوان به این روایات اشاره کرد: سپاه
سفیانی وارد کوفه میشوند و احدي را فرو نمیگذارند جز اینکه به قتل میرسانند. 8 سفیانی سپاهی را به سوي کوفه گسیل
میدارد که تعدادشان هفتاد هزار نفر میباشند، اهل کوفه را میکشند و به دار میزنند و اسیر میگیرند. 9 از اینرو میتوان گفت
ساکنان کوفهاي که مرکز حکومت حضرت قرار میگیرد، اهالی سابق آن نیستند بلکه مؤمنانی هستند که از اقصی نقاط جهان به
مرکز حکومت حضرت ولیعصر(ع) میآیند. چنانکه حدیث شریف میفرماید: هنگامی که قائم(ع) وارد کوفه شود، هیچ مؤمنی
نمیماند، جزاینکه در آنجا باشد و یا به سوي آن عزیمت نماید. 10 و با توجه به آمار انسانها، طول مدت و گسترة حکومت آن
حضرت به شرق و غرب عالم، گرد آمدن همۀ مؤمنان در پایتخت حکومت مهدوي، از وسعت، شکوه و عظمت بینظیر و بیرون از
حد تصور شهر کوفه در عصر ظهور حکایت میکند. بهطوري که برخی روایات قطر کوفه را در آن زمان 54 میل (در حدود 110
کیلومتر) عنوان کردهاند. 11 بنابراین اگر هم کوفیانی ناسپاس باقی مانده باشند که از کشتار سفیانی جان سالم به در برده باشند، در
جمعیت عظیم و طول و عرض وسیع پایتخت جهان اسلام گم شده و به حساب نمیآیند. 12 پینوشتها : 1 .شیخ صدوق،
5 . 4 .بحارالانوار، ج 53 ، ص 11 . 3 .تاریخالکوفه، ص 63 . 2 .محمدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 27 ، ص 262 . معانیالاخبار، ص 365
. 8 .همان، ج 52 ، ص 219 . 7 .بحارالانوار، ج 60 ، ص 218 . 6 .شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 14 ، ص 518 . .همان، ج 100 ، ص 436
12 .براي نگارش این پاسخ، به ویژه . 11 .بحارالانوار، ج 53 ، ص 12 . 10 .شیخ طوسی، کتاب الغیبۀ، ص 455 . 9 .همان، ج 52 ، ص 239
، فصلنامه انتظار، ش 6 ،« اماکن زیارتی منتسب به امام زمان(ع) در ایران و جهان » ، از مقاله زیر استفاده شده است: مهديپور، علیاکبر
. زمستان 1381 ، ش 8و 9، تابستان و پاییز 1382
او سلیمان وجود است...
بلقیس، ملکۀ کشور سبأ و رئیس خورشیدپرستان مشرك بود. هدهد تاجدار نامۀ حضرت سلیمان(ع) را براي ملکۀ تاجدار برد.
سلیمان او را به اسلام دعوت نمود. ملکه، در رفت و برگشتف هدیهها و سپس عزیمت به سرزمین سلیمان با دیدن آیات و نشانههاي
صدق و نبوت آن پیامبر خدا، سیر و سلوك معنوي خویش را آغاز کرد. قرآن کریم در دو جمله کوتاه، آغاز و انجام سلوك معنوي
او را بیان فرموده است: قالت ربّ إنّی ظلمت نفسی 1 . بلقیس گفت: اي پروردگار من! حقیقتاً که من به خودم ظلم کردم. در گام
نخست، ملکۀ سبأ به درك عمیقی نسبت به ربّ خود دست یافت و دانست که ربّ او چقدر خوب است و اعتراف کرد که خود چه
بندة بدي بوده و چقدر نسبت به خویش ستم روا داشته است. البته تنها این که موجودي به این حقیقت پی ببرد که ربّ و صاحب
اختیاري دارد، دردي از او دوا نمیسازد؛ زیرا ابلیس نیز این مطلب را معترف بود و به همین خاطر گفت: ربّ فأنظرنی إلی یوم
یبعثون 2 . اي پروردگار من! پس به من مهلت بده تا روزي که انسانها مبعوث میشوند (یعنی تا قیامت). بنابراین، آنچه اهمیت دارد
و نجاتبخش است پی بردن و ملتزم بودن به لوازم رابطه رب و عبد است. بلقیس دانست که رابطهاش با خدا رابطۀ ربّ و عبد است
پس اگر او رب است و این عبد است، عبد بدون اذن مولایش به خود اجازة هیچ کاري را نمیدهد. اینجا بود که آه از نهادش
برخاست و با یک دنیا خوف و امید گفت: پروردگارا! من به خودم ستم کردم؛ زیرا تو ربّ خوبی براي من بودهاي و هستی و در
تربیت و کمال و هدایت من از هیچ چیز فروگذار نبودهاي و من چه بندة بدي بودهام که از رابطۀ واقعی بین تو و خویش در غفلت
بودم و سالها در این بیخبري بسر بردم. بلقیس این گام را خیلی خوب برداشت؛ هم ربّ خویش را خوب شناخت و هم رابطۀ خود
با او را به خوبی با جان و دل خویش یافت و به ستمی که در حق خویش روا داشته بود اعتراف کرد. این گام شایستگی ویژهاي را
براي او بهوجود آورد تا گام دوم را بردارد و به مقام اسلام که همان تسلیم است برسد. او در ادامه چنین گفت: و أسلمت مع
صفحه 58 از 62
سلیمان للّه ربّ العالمین. 3 و همراه با سلیمان، تسلیم خداي ربالعالمین هستم. بلقیس در همۀ ابعاد اسلام با سلیمان حرکت کرده و
تسلیم بودن خویش نسبت به خدا را ادامه داده است. اما این پرسش در اینجا مطرح میشود که همراهی با سلیمان چه موضوعیتی
و همراهی چه معیتی بوده است؟ آیا همراهی با سلیمان، صرفاً « معیّت » دارد که خداي متعال آن را مطرح و بازگو فرموده است؟ این
در آنها به کار رفته و نیز مراجعه به « مع » یک همراهی ظاهري بوده یا مراد، چیزي دیگري است؟ بررسی آیاتی که کلمۀ
لغتنامههاي معتبر مثلاً مفردات قرآن نشان میدهد که معیت با مصاحبت تفاوت اساسی دارد. در جایی که بخواهند همراهی
کمک میگیرند و در جایی که مراد، همراهی بدنی و ظاهري باشد مصاحبت را به کار میبرند. « مع » معنوي را بیان کنند از کلمۀ
براي نمونه، آیات 145 و 146 سورة نساء را بررسی میکنیم: خداي سبحان در این آیات، وضع منافقان را بیان کرده است: إنّ
المنافقین فیالدرك الاسفل منالنار ولنتجد لهم نصیراً. حقیقتاً که منافقان در پایینترین درکات آتشند و براي آنها هرگز یاوري
نمییابی. منافقان در مصاحبت با مؤمنان بودند اما در معیت آنان نبودند. به همین خاطر در ادامه چنین میفرماید که اگر منافقان
چهار مطلب را انجام دهند از مصاحبت که چندان ارزشی ندارد به معیت مؤمنان میرسند. مصاحبت با مؤمنان آنان را نجات
نمیدهد اما اگر به منزلگاه معیت با آنان برسند اهل نجاتند و به این معیت نمیرسند مگر پس از احراز چهار مطلب: إلاّ الذین تابوا
و أصلحوا و اعتصموا بالله و أخلصوا دینهم لله فاولئک مع المؤمنین... . به جز آنانی که توبه کنند؛ اصلاح کنند؛ به خدا چنگ بزنند و
دینشان را براي خدا خالص گردانند اینان در معیت مؤمنان خواهند بود. از همینجا روشن میشود که در فرهنگ قران کریم، معیت
به معناي همراهی روحی و معنوي و در عالم معناست نه در عالم ظاهر وماده برخلاف مصاحبت که مربوط به همراهی در عالم ماده
و ظاهر است. بلقیس گفت من تسلیم شدم با سلیمان نسبت به خداي ربالعالمین. و خداست که میداند این تسلیم همهجانبه که
در معیت سلیمان انجام گرفت بلقیس را به کجا رساند. این آیه و داستان ایمان و اسلام بلقیس، امروز پیام زندهاي دارد که باید به
آن توجه کرد، همانگونه که آیات دیگر قران کریم نیز چنین هستند که همواره در هر عصر و زمانی و در هر شهر و مکانی، پیام
زنده دارند به طوري که هر شخص یا گروه و قومی در هر عصر و زمانه و در هر مکان و آشیانهاي به قرآن تمسک کند هدایت
خویش را مییابد. در مورد آیۀ مذکور پیام زندهاي که میتوان گرفت این است که: سلیمان(ع) حجّت زندة زمان بلقیس بود و
بلقیس توانست در معیت او مسلمان باشد و به مقصد برسد. امروزه نیز حجت زندة زمان ما، حضرت بقیۀالله الاعظم، امام زمان
أرواحنا فداه است. بنابراین کسی که بخواهد راهی به سوي خدا پیدا کند و مطمئن باشد که به مقصد خواهد رسید به خدا عرضه
خواهد داشت که: ربّ إنی ظلمت نفسی و أسلمت مع الحجۀ بن الحسن المهدي(عج) لله ربالعالمین. این معیت از ما میطلبد که
در همۀ ابعاد اسلام، از امام زمان فاصله نگیریم. لازمۀ این همراهی آن است که در نماز حضور دل و خشوع قلب داشته باشیم؛ زیرا
قرار است که تسلیم ما نسبت به خداوند، در معیت با امام باشد و از آنجا که امام کاملترین خشوع را دارد کسی که همراه او نماز
میخواند نیز نمیتواند خالی از خشوع باشد وگرنه از منزلگاه معیت خارج خواهد شد و از امام فاصلۀ معنوي خواهد گرفت. این
معیت از ما میخواهد که نماز شب بخوانیم؛ زیرا در غیر اینصورت چگونه میتوانیم ادعا کنیم که در معیت امام زمان، تسلیم خدا
هستیم؟ امام زمان که هرگز نماز شب را ترك نکرده است پس کسی که در معیت اوست نیز اینچنین خواهد بود. این معیت از ما
میطلبد که به خدا آن طوري که امام زمان میشناسد و معرفی میکند ایمان داشته باشیم. این معیت از ما میخواهد که اخلاق الهی
و ربانی داشته باشیم تا همراهی با امام زمان، صادق و راست باشد نه لقلقۀ زبان. البته هر چه قدم نخست سالک؛ یعنی اعتراف به
ربوبیت پروردگار، پذیرش عبودیت او و اقرار به ستمی که بر خود روا داشته، محکمتر و استوارتر باشد گام بعدي که اعلام به تسلیم
بودن نسبت به خداي ربالعالمین در معیت حجت زنده است با قاطعیت و استحکام بیشتري همراه خواهد بود. اگر بندهاي، صادقانه
و سپس اعلام نمود که در معیت اما معصوم تسلیم ربالعالمین است او به هر جا که ؛ « ربّ إنّی ظلمت نفسی » و عارفانه گفت
قرارست برسد خواهد رسید؛ زیرا که گفتهاند: اگر به ذرهاي نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند ماهنامه موعود
صفحه 59 از 62
. 3. سورة نمل( 27 )، آیه 44 . 2. سوره اعراف( 7)، آیه 14 . شماره 49 پینوشتها : 1. سورة نمل( 27 )، آیه 44
درباره مرکز